از خیمه همه اهل حرم را بردند....
از خیمه همه اهل حرم را بردند از پیش نگاهم جگرم را بردند بستند تمام یاسها را به طناب در بند اسارت پسرم را بردند وقتی که بریدند سرم را ز قفا انگشتر و خود و سِپرم را بردند تا مادر خستهام عزادار شود پیراهن دست مادرم را بردند آن نیزه سوارها که میخندیدند بر شانهی خویشتن سرم را بردند دیدند کسی نیست مرا یار شود با تیر، توانِ پیکرم را بردند در پیش نگاه مادری غمدیده گهوارهی طفل پرپرم را بردند در خاک نهادم بدنش را اما قنداقِ علیِ اصغرم را بردند کردند تمام خیمهها را غارت حتّی سر طفل مضطرم را بردند بر نیزه نشسته بودم و میدیدم با پای برهن...
نویسنده :
♡♥ﻣﺎﻣﺎﻧﯽ جون♡♥
14:29